رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2014

همیشه حسرت به دل خواهم ماند.

گاهی وقتها، اینقدر با خودت حرف می زنی که فکر می کنی می توانی چندین جلد کتاب از توی کله ات درآوری. حتی جمله بندی ها، ترتیب موضوعات، همه و همه را بارها با خودت زمزمه می کنی. می دانی اگر بنشینی به نوشتن، دقیقا از کجا شروع می کنی و به کجا ختم. اما دقیقا خیلی از همین اوقات، ساعتها که اغراق است، چون دیگر این روزها کسی ساعتها وقت نمی گذارد برای سامان دادن مغزش و یا شاید من نمی شناسم، چندین دقیقه صفحه ی سفید بلاگ اسپات را باز می گذاری و هی سعی می کنی با خودت صادق باشی. ولی خوب ربطی به خود آدم ندارد، دست و پای ذهن را که نمی توان بست و گوشه ای تپاند.  این روزها به قابلیت های غریبی رسیده ام، در حینی که دارم  این مطلب را می نویسم و تا حدی می دانم چه می خواهم، خواب دیشبم به صورت تک سکانس های کوتاه از جلوی چشمم رد شد. یا چند روز پیش به وضوح در لحظه ی ارگاسم، در خیابانهای کودکی ام می دویدم. انگار که همه ی این صحنه ها تکه هایی از فیلم آنالوگی باشند که فریم به فریم به هم چسبانده شده اند و گاهی اول و آخر فیلم هم به همدیگه. فیلم "درباره‌ی زمان " رو امشب دیدیم. یک پاپ کورن مووی خوب و ترو