رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۱۲

سرما خوردگی

خواب می بینم که با اکیپ دوستان متاهلم جایی هستیم. یک جایی مثل مسافرت بودیم. توی مستی سرم را گذاشتم روی پای کاوه، شوهر بهناز. کاوه در گوشم گفت من عاشقتم، تو هم هستی. توی مستی گفتم نه. و هزار فکر ریخت توی سرم، اینکه یکی دیگه هست که من دوستش دارم و اینکه کاوه یکبار دیگر زیرآبی رفته و بهناز گناه دارد آخر. و اینکه من همیشه می گفتم کاوه؟ آخه من با کاوه؟ ولی همه ی این فکرها آنقدری طول نکشیدند. یکبار دیگر دم گوشم گفت و من عاشقش شدم. به همین سادگی. بعد بهنازبرایم آدم غمگین و دوری شد که خیلی وقت است زندگیش را باخته و خودم که فقط عاشق بودم. چند روز از اون خواب گذشته و تصویرها همه گنگ و دور شدند. ولی دقیقا همان زمانی که میخواستم عقل و دین ببازم،پژمان و کاوه گفتند این یک شوخی بوده است. همه چیز برایم خراب شد.پیش دوستانم ضایع شده بودم، پیش خودم بدتر. کسی بود که من عاشقش بودم و خیلی احمقانه عاشق یکی شدم که هیچوقت برایم آدم مهمی نبود. بهشان گفتم خوب چرا همچین شوخی ای کردید؟ آبروم رفت. گفتند این یک شوخی حرفه ایه که کسی ازش سربلند بیرون نمیاد. گفتم خوب بهناز چی؟ گفتن اون هم می دونه. بعد من دور شدم از ه

once i spoke to the language of flowers

سالها گذشته است، و تو بالیده ای. به تو گفته بودند عشق یعنی فلان و بهمان و تو شنیده بودی. و هیچ گاه درک درستی از آن نداشتی. چقدر عاشق شدی در نشستن ها و برخواستن ها و خندیدن ها؟ چقدر در گریستن ها؟  کی توانستی بفهمی عشق ناب کدام است؟ توانسته ای؟  در دیگری حل شدی، در واقع دیگری را در خودت حل کردی و فکر کردی این یعنی عشق. و فکر کردی این یعنی آن یکی هم تو را دوست دارد، عاشق است. و این گونه شد که جا ماندی.  چشم باز کردی و دیدی وسط بزرگراه نیایش ایستاده ای و ماشینها به سرعت از رویت رد می شوند. و صدایت را نمی شنوند وقتی با هر ضربه ای فریاد می زنی. و ذره شدی، و بالا رفتی. از همه ی خیابانها بالاتر. شهر زیر پایت گم شد و نقطه شدی. و کسی یادش نبود تو کی بودی و چی شدی. خودت هم یادت رفته بود. گم شدی بین غبار آسمان در یک روز آلوده‌ی پاییزی.  یک روز که باران می بارید، یک روز که آسمان صاف شده بود، با باران فصل، چکیدی و آمدی پایین. از میان ابرهای چین کلاغ. و افتادی یک جایی، ته کوچه‌ی بن بست ایستگاه راه آهن. حل شدی در یکی. برای اولین بار. تو را در خود حل کرد و تو شگفت زده شدی از حسش. از این احساس