دکتر میم عزیز سلام درخشش ابدی یک ذهن پاک، فیلمی بود که امشب دیدم. وسط فیلم فهمیدم یک بار دیگر هم آن را دیده ام که اینقدر فضا برایم غریب بود هیچی یادم نیامده بود ازش. دختر فیلم یک آدم ایمپالسیو است. این را خودش در فیلم هی تکرار می کند. هر دفعه موهایش یک رنگ است، آبی، نارنجی، سبز، قرمز. و هر آن ممکن است راسته ی کارش را بگیرد و برود هرجا که دلش می خواهد و با هر که دلش می خواد. این را خودش به مرد فیلم می گوید. در کنارش مرد، خجالتی است. آرام است. محافظه کار است، روی سطح یخی دریاچه پیش نمی رود از ترس ترک برداشتنش. و توی خانه ی مردم دوام نمی آورد و می گذارد می رود. من مرد این داستانم . هرچند که دوست ندارم باشم. دوست دارم زن داستان باشم. دوست دارم ایمپالسیو باشم، چیزی که هیچوقت نبودم. اینقدر کادر و قالب نمی داشتم. اینقدر همه ی محیطم را با خط کش نکشیده بودم. دوست داشتم دستم لرزیده بود، دوست داشتم از خط زده بود بیرون. کی بود اولین نفری که گفت وقتی رنگ می کنی نباید بزند بیرون از خط؟ هرروز می روم سرکار. توی خیریه ای که گفته بودم. در دوهفته ی گذشته حدود ۲۵ میلیون تومن برای خیریه پول جمع
روزمرهگیهای زنی در آستانهی میانسالی