تصمیم جدی گرفتم که برم. همه چیو بذارم و بدوم تا انتها, انتها, انتها. دسکتاپم عکس یه خونه است, یعنی در واقع پنجره ی یه خونه توی نیویورک که ویوی نیویورک رو زیر پاش داره. عکسی نبوده که تو اینترنت پیدا بشه و یه خونه ی دیزاین شده با یه عالمه هزینه باشه. عکسو الناز گرفته, همین یه ماه پیش که نیویورک بود. عکسو گذاشتم بک گراند کامپیوترم که هی یادم نره من همچین خونه ای می خوام, همچین شهری, همچین ویویی. پنجشنبه با یکی قرار گذاشتم برای بستن پورتفلیو, پولش زیاده ولی مهم نیس, همین چیزاس که منو هل میده به جلو. امروز باید بگردم تو این سایتهای ثبت نام آیلتس و تافل و البته جی آر ای. روزای سختی رو پیش رو دارم. باید مدارک رو آماده کنم و درس بخونم. اولش از عکس العمل بابا و مامان دلگیر شدم, این که چرا وقتایی که باید ساپورتیو نیستن, و همیشه منفی ها رو می بینن, همیشه مشکلات راهو می بینن. ولی بعد یادم افتاد سر کنکورم هم همین بود سیستم, فقط مهمه که من بخوام. و روی خواستنم پافشاری کنم. این کارو می کنم. واقعا می گذارم و میرم.
روزمرهگیهای زنی در آستانهی میانسالی