دیروز روز تاکسی سواری بود، دو سه تا کورس تاکسی پشت سر هم. هدفونو گذاشتم توی گوشم، و سعی کردم شلوغی خیابونها رو نشنوم حداقل. تو یکی از مسیرها، وسط آهنگ دامبولی دامبول محسن یگانه، صدای شاملو خیلی محکم و مهربون طنین انداخت. یکی از گوشی ها رو از گوشم در آوردم، ببینم صدا از کجا میاد. اول فکر کردم مال یکی از مغازه هاست، ولی دیدم از ضبط ماشینه. بلافاصله ام پی تری پلیرو خاموش کردم. دست به سینه نشستم، تا مقصد و فقط شاملو رو گوش کردم. آلبوم چیدن سپیده دم، اشعار مارگوت بیکل. و این شعرش رو تو موبایلم نوشتم : ساده است نوازش سگی ولگرد. شاهدِ آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود و گفتن که: «سگ من نبود.» ساده است ستایش گلی، چیدنش، و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد. ساده است بهرهجویی از انسانی؛ دوست داشتنش بیاحساس عشقی؛ او را به خود وانهادن و گفتن که: «دیگر نمیشناسمش.» ساده است لغزشهای خود را شناختن؛ با دیگران زیستن به حسابِ ایشان و گفتن که: «من اینچنینام.» ساده است که چگونه میزییم. باری، زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم.
روزمرهگیهای زنی در آستانهی میانسالی