رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۲

دوم شهريور هزاروسيصد و شصت

امروز دوم شهريور است. و من زاده شدم. گريسته ام آنگاه كه چشم گشودم و شايد همين است كه هر سال مي گريم در سالروزش. امروز سي و يك سالگي را تمام كردم و ايستاده ام برراه، براي شروع روزي...

تولدانه

تولد سي سالگي آدم هرچقدر كه سخت باشد از سي و يك سالگي آسان تر است. اينكه در آستانه ي سي و دو شمع سي و يك سالگيت را فوت مي كني،يعني پذيرفتن ادامه دادن اين راه طولاني و احمقانه. راه...

این روزهای من بدون اینترنت

باید زودتر راه بیوفتم برم تهران. نه به این دلیل که سه روز دیگه تولد سه سالگی بهداده و من تنها عمه شم و دیشب با اون صدا و لحن خوشمزه اش پشت تلفن میگه عمه پس کی می آیی من اینقدر منتظرتم. و نه به این دلیل که کسی که این همه منتظرش بودم آمده است. و نه به این دلیل که سردردهای میگرنی بابا شروع شده اند و حتی نه به این دلیل که به فائزه قول داده ام ببرمش یه جای پر دار و درخت که بشینیم و برای مهدی یک عالمه شعرهای محمد نوری بخوانیم. باید زودتر بیایم مستقیم بروم مطب دکتر گاف که البته دیگر خودش آنجا نیست و مطبش را داده دست یک دکتر دیگری که شنیدم خیلی شبیه خودش است. هم تیپ و قیافه هم خلق و خو. دکتر گاف دکتر روانپزشک است. چند سال پیش که افسردگی شدید داشتم زیاد پیشش می رفتم. بعد از چند ماه فقط برای مشاوره پیشش می رفتم و قرص نمی خوردم. نه به این دلیل که خیلی حالم خوش و خرم شده بود. به این دلیل که چاق شده بودم و به دکتر گفتم من دیگه این قرصهای کوفتی رو نمی خورم و اون هم قبول کرد که یک ترایی بکنیم. من و دکتر گاف خیلی با هم رفیق شدیم. این مدلی بود که یک وقتهایی می گفتم دلم برای دکتر تنگ شده. بعد 18 ه...