امروز دوم شهريور است. و من زاده شدم. گريسته ام آنگاه كه چشم گشودم و شايد همين است كه هر سال مي گريم در سالروزش. امروز سي و يك سالگي را تمام كردم و ايستاده ام برراه، براي شروع روزي ديگر ،سالي ديگر،زندگي اي ديگر.
شايد آن روزهايي كه غرق نااميدي مي شوم و ترس، لازمه ي انسان بودنم است. پيش درآمد نفس كشيدنم.
امروز و در زادروزم،خودم را مهمان شعري از شاملو كردم،بعد از مدتها. با موسيقي پس زمينه ي اميلي پلن.
تا شكوفه ي سرخ يك پيراهن. و گريستم از آن سان كه يادم آمد من عاشق انسانهايم. و زاده شدم تا دوست بدارم و غرق شوم در دوست داشتنم،با همه ي سختي هايش. من عاشق آن كودك گرسنه ي آفريقايي ام،آن قدر كه الان در آغوشش بگيرم و به زباني ناآشنا برايش لالايي بخوانم. من عاشق پيرزني هستم در ناكجاآباد سفلي كه فقط مي خواهد كنارش بنشينم و حرف بزند و من گوش مي شوم براي همه ي آنچه مي گويد و من زبانش را نمي فهمم.
شاملو رسالتم را به يادم آورد:
" و من همچنان مي روم
با شما و براي شما
— براي شما كه اينگونه دوستدارتان هستم.—
و آينده ام را چون گذشته مي روم سنگ بر دوش:
سنگ الفاظ
سنگ قوافي،
تا زنداني بسازم و در آن محبوس بمانم:
زندان دوست داشتن.
.
.
.
تولدم مبارك پر از لبخند.
تولدت مبارک:*
پاسخحذفچه جالب. تولد شناسنامه ای منم ۲ شهریوره. خودم ولی ۳ماه بعدشم، یعنی آذر. شناسنامهام ۲۴ ساله شده. خوبیش اینه که همیشه ۳ ماه قبل از اینکه واقعا تولدم برسه، آمادگی شو پیدا میکنم از رو شناسنامهام.
تولدت مبارک، پر از لبخند، پر از شروع، پر از زندگی:*
تولدت مبارک سورمه،همین الاناس که 21 سالگیو تموم کنم، پستتو داشتم میخوندم فکر میکردم 10 سال دیگه کجامو چیکار دارم میکنم!
پاسخحذفبه دنیا اومدنت مبارک خودت و همه کسایی که براشون مهمی :***