سلام
نامه ی اول، عنوان ندارد. چون نمی دانم خطاب به چه کسی دارم می نویسم. ولع نوشتنه که خودش رو این شکلی داره نشون می ده. اون حسی که سالهاست با خودم اینور و اونور می برم و خیلی اوقات سرگشته و حیران گم میشه. شروع می کنم به نوشتن تا مخاطب خاصش را پیدا کند.
امروز آسمان اینجا ابری است. یعنی چند روزی میشه که ابری است. نه از اون ابرهای خشک و خالی ها. از اون ابرهای تیره ای که می بارد، هی می بارد. صبح که از خونه زدم بیرون، قطره های شبنمی بود که به صورتم می خورد. ولی وقتی رسیدم شرکت برای خودش باران تمام عیاری شده بود.
همه ی این حوالی را مه گرفته است. می دانی که چقدر عاشق مه ام. ای بابا من چرا حواسم نیست، از کجا باید بدانی. تو که هنوز آنقدری نیست با من آشنا شده ای. خوب من هم تورا خیلی نمی شناسم. الان نمی تونم بگم دقیقا چه چیزهایی ازت می دانم . به زمان احتیاج دارم، برایم قد و وزن و رنگ پوستت مهم نیست. الان حضورت مهمه که هستی و این نامه را می خوانی.
داشتم از مه می گفتم. دلم هوای جاده ی قزوین را کرده است. املتی که یه بار تو یکی از این رستورانهای بین راهی با دوستانم .خوردم. اون روز هم مه بود؛ البته یه روز برفی بود و این همه ی عیش ما را تکمیل می کرد.
فرحزاد هم گزینه ی بدی نیست، او باغچه هایی که انتهای اشرفی اصفهانی هست. خلوت ترن از باغچه های پایین. می دونی من خیلی اهل قلیون نیستم؛ ولی تو این هوا می طلبه. چایی و خرما و قلیون. تو چی؟ دوست داری؟ نمی خواد الان جواب بدی، آخه تو که تقصیری نداری. این منم که یهویی تو رو کشوندم تو فضای ذهنیمو دارم برات حرف می زنم.
آها یه چیز دیگه هم مزه میده تو این هوا. اونم کبابه. آخ آخ بری دم کبابی؛ یه سیخ کوبیده رو بذاری لای نون لواش،، یه دونه گوجه رو هم له کنی روش. با چند پر ریحون. و اصلن هم نگران لباست نباشی از روغنی که روش چکه می کنه.
هوم می دونم، همه ی موقعیت های دلخوام همراه با خوردنی بود.
آخه من و تو تازه قراره با هم آشنا شیم. نمی تونم همه چیز رو برات بگم. مثلا اینکه وقتی چایی و قلیون، دلم می خواد یکی بغلم کنه . پاهامونو دراز کنیم و انگشتای پاهام با انگشتای پاهاش بازی کنه.
بذار برای نامه ی اول خودمو رو نکنم. وقت زیاده .
. خوشحالم از اینکه نوشتم. ممنونم از اینکه خوندی
قربانت
سورمه
نظرات
ارسال یک نظر