مخاطب خاص روزهای دلتنگیم
سلام
اینکه برات نامه نمی نویسم به این معنی نیس که فراموشت کردم. البته اعتراف می کنم که همیشه هم به یادت نیستم. میدونی من قدرت تخیلم خیلی فراره. یعنی اگه یه ذره وا بدم برمیگردم به منطق و استدلالهای همیشگی. اینقدر که از بچگی من بزرگ بودم و منطقی. همیشه باید تصمیم درست میگرفتم. نمی گم که تصمیمهام درست بوده الزاما. ولی همیشه ترس از اشتباه همراهم بوده و نذاشته دلمو به دریا بزنم. حالا توی ۳۰ سالگی دارم یه سری کارای نوجوونی رو می کنم هر چند که حس اون روزا رو نداره.
خوب تو چطوری؟ خوبي؟ روبراهی؟ اوضاع بر وفق مراد هست؟ تو برام بگو از خودت. از زندگیت. راضی ای؟ این سومین نامه ایه که برات می نویسم و از تو هنوز خبری نشده. دوست دارم بیشتر ازت بدونم. دوست دارم بشناسمت. با من حرف بزن. من به شنیدن احتیاج دارم. البته شاید به شنیده شدن بیشتر. خوشحالم که هستی و برات می نویسم.
الان باید برم. می دونی یکی هست که داره سعی می کنه مخ منو بزنه. و من میخوام ببینم می تونه یا نه:دی . برات تعریف می کنم.
تا بعد :*
نظرات
ارسال یک نظر