پرده ی اول
روی سن تالار وحدت ایستاده ام. پیرهن مشکی از تافته ی ابریشم که تا نزدیکی های پشت پایم است تنم را پوشانده. بقیه ی خواننده ها هم لباسهایشان مشکی است حالا کمی مدلشان متفاوت. موهایم را صاف کرده ام و ریخته ام روی شانه هایم. گروه رقصنده های باله می آیند روی صحنه. دامنهای کوتاهی از ژوپون و تور بر تنشان است و طوری می رقصند انگار که وزن ندارند. هنرپیشه ی نقش اول زن وارد صحنه می شود. پیرهن دکولته ای که پوشیده و موهای طلایی فرفری اش فضای اپرا را می برد به عهد لویی چهاردهم. صدای سوپرانوی قوی اش تالار را می لرزاند.
پرده ی دوم
جشن تولد یک بچه است. از نظر من دختری که ۲۰ سالش شده یک بچه است. مانده تا بزرگ شود.مانده تا پوستش کلفت شود. میروند جایی اطراف شهر. در باغشان می زنند و می رقصند. مشروب می خورند و خوش می گذرانند.
وقت برگشتن به خانه، ایست بازرسی، مستی، بازداشت، پاسگاه، یک شب بازداشتگاه، تحقیر، توهین، تا ماهها حس و حال افسرده و داغون و یک آخر هفته ی گه.
بین تخیل پرده ی اول و واقعیت پرده ی دوم فقط چند ساعت فاصله بود.
دکولته؟! تو ايران؟!! شاه برگشته؟
پاسخحذف@alborz خاک تو سرت. خوبه نوشتم تخیل پرده ی اول.
پاسخحذفها...
پاسخحذفمن نمیدونم و نمیتونم بگم که تخیل بدتره یا واقعیت
پاسخحذفتخیل که قدرت اینو داره انقدر بزرگ شه که له کنه
واقعیت که انقدر تلخ هست که له میکنه
تخیل که بهش نمیرسی نابودی
واقعیت که بهت میرسه و نابودی
نمیدونم
هیچی نمیدونم