امروز روز سختی بود. از ساعت 6 کوکی رو بردم کلینیک واسه یه جراحی جزئی و سرپایی، ساعت 12 شب رسیدم خونه.
با همهی خستگی و لهیدگی، دوست داشتم سیگارمو روی بالکن بکشم. محلهی ما، آروم و بیسروصداست. نه که آلودگی صوتی نداشته باشیم، دوتا خیابون پایینترمون اتوبان تهران-کرجه که صدای هوممممش همیشه توی خونهی ما جاریه. ولی محله آرومه. صبحها صدای خوندن پرندههاست و بلندگوی گاه به گاه وانتیهای دستفروش. ساعت از 11 که رد میشه، صدای بچهها آروم آروم میپیچه توی کوچه. عمدهی صدای بچهها از ساختمون اونور کوچه است. از این خونهها که حیاطشون سمت کوچه است.
خونهی عجیب و هیجان انگیزیه، اگر بچه باشی. یک ساختمون قدیمی دو طبقه، که هر طبقهاش دو واحده. از این مدل خونهها که پانزده سال پیش بابای خونه تصمیم میگیره یه طبقه روش بزنه و دو واحد واسه بچههاش درست کنه. بعدا که به دوتای اولی یه واحد داده، دیده این آخری سرش بیکلاه مونده و یه تیغه میندازه وسط واحد خودشون و ته تغاری رو هم جا میدن. حالا همهی اون بچهها ازدواج کردن و بچه دارن. تابستون که میشه این بچهها از ساعت 11 کم کم بند و بساطشونو توی حیاط پهن میکنند و صداشون میپیچه لابلای پرندهها. تا کمی بعد از ظهر همچنان بازی میکنند و احتمالا به زور گدنک میرن توی خونه تا ناهار بخورن و ظل آفتاب روی حیاط نباشن. این موقعاست که کم کم وانتیها صداشون نمیاد و باد گرم میپیچه توی کوچه. بوی پیازداغ و بادمجون سرخ کرده توی هوا است و تفت تابستون. پرندههام نای خوندن ندارن. همه خوابن.
توک آفتاب که میشکنه، آروم آروم محله بیدار میشه. اولین وانتیای که بعد از چرت ناهار زده بیرون، صداش از اون دور دستها میاد. پیرمرد ساختمان 5 طبقهی اونور کوچه، میاد دم بالکن، یه نگاهی به خیابون میندازه و زیراندازش رو پهن میکنه توی بالکن. ندیدم چیزی دود کنه، احتمالا ظرف میوهای و روزنامهای چیزی همراهشه.
حالا بچههای ساختمون قدیمی دوطبقه هم از خواب بعد از ظهر(اگه واقعا خوابیده باشن) بیدار شدن. یکی یکی پیداشون میشه. حالا دیگه کوچه رو روی سرشون گذاشتن. نوههای پیرمرد هم پیشش نشستن، نمی دونم پیرمرد چی رو اینقدر جذاب تعریف میکنه که بیشتر روزها یکی پیششه. به نظر میرسه شنوندهی خوبی هم هست. اونروز یه پسر ده ساله نشسته بود جلوش و دستاشو از هم باز کرده بود، انگار چیز هیجانانگیزی تعریف میکرد. و من، اینقدر خوشبختم که روی بالکنی مشرف به همهی این اتفاقات سیگار میکشم.
نظرات
ارسال یک نظر