من باید حوالی پاییز ماه٫ در نیمه شبی بارانی به وجود آمده باشم٫ در یک همآغوشی ساده٫ شاید آن شب در کشوی درآور مادرم کاندومی نبوده است٫ و یا اینکه پدرم غرق در لذت فراموش کرده است مرا به دنیا تحمیل نکند. شهریور ماهی بود که زاییده شدم٫ همان سالی که بمب ها کاشته میشدند و آدمها برداشته می شدند .به دنیا آمدم در میان جیغ های درد آلود مادرم و نگرانی های پدرم٫ و هر روز فکر می کنم اگر آن شب کذایی من هم به میان دستمال پیچیده شده بودم٫ آیا دنیا جای بهتری بود؟
چچیلا بارتولی گذاشتم، به نقطه های اوج صداش گوش میدم و یادم می آید اگر با این وضع سیگار بکشم رسیدن به این اوج صدا صد در صد رویای گمشده ای خواهد بود. سوای از اینکه چند روز است به شدت دلم شنیدن آواز کلاسیک می خواهد، پست آخر خرس مرا از افتادن در ورطه ی جوزدگی می ترساند. سعی می کنم جوگیر نباشم ولی انگار که نمی شود. وضعیت مسنجرم روی حالتی است که نشان می دهد چه موزیکی گوش می دهم و چچیلا بارتولی احساس عن خاص بودن را در من زنده نگه داشته است و علائم جوزدگی لحظه به لحظه بیشتر می شود. خوابهایی که گاه به گاه می بینم و اینجا آنها را می نویسم، دیشب عینیت پیدا کرده بودند. نه اینکه خوابم به واقعیت تبدیل شده باشد، ولی خودم را توی موقعیتی می دیدم که بارها تجربه اش کرده بودم. کابوسهایی که تمام نمی شوند. کابوس نامه، نمایشی از وحید رهبانی، که خوشحالم دعوت و سفارش دوست عزیزم را پذیرفتم و آن را دیدم. در واقع ندیدم که، شنیدم. در تمام طول تئاتر - چیزی حدود یک ساعت - با چشمهای بسته، من تماما گوش شدم. این گونه شروع می شد که از پله های تماشاخانه پایین می رفتی و کسی با صدای بلند به تو سلام می کرد. آقایی ...
نظرات
ارسال یک نظر