هیچوقت به تماس دستها تقدس ندادم٫ از همون اوایل که تو فیلمهای پورن٫ فقط معاشقه شونو دوست داشتم. هیچ وقت برای بوسه٫ اولین بوسه٫ اهمتی قائل نشدم. چه فرقی می کرد اولین بوسه ام عاشقانه باشه یا نه؟ باید می بوسیدم تا برسم به اونی که واقعا متفاوته . باید در آغوش می کشیدم تا بفهمم کدام بغل گرمتره٫ دلچسب تره٫ امن تره و آرام بگیرم . و من در حسرت عاشقی می سوختم٫ به این فکر نکرده بودم بکارتم از آن مردی است که عاشقم باشه٫ چه اهمیتی داشت این غشا نازکی که از بچگی مرا از همه ی مردها ترسانده بود٫ کی و چطور از بین بره . من تشنه ی یک لحظه عاشقی بودم و به دنبالش می دویدم و آن روزی که پیداش کردم٫ نفهمیدم . انتظار اسب سفید و سواری زیبا رو نمی کشیدم٫ ولی فکر نمی کردم اینقدر می تونه ساده باشه. این قدر آروم . و من عاشقی می کردم و نمی دانستم٫ لذت می بردم٫ از همه ی آنچه که باید و نمی فهمیدم این انتهای خوشبختی است . وقتی تمام شد انگار بخشی از وجودم جایی جا ماند٫بخشی که شاید خیلی هم بزرگ نبود - چون من به زندگی ادامه می دادم. - ولی جایش هنوز هم خالی مونده. بعد از همه ی این روزها و ماهها که گذشته ٫ به عاشقی فکر می کنم٫ و یادم نمی آد چه جوری بود٫ و از غصه دلم میریزه. برای خود ِعاشقی نگران شدم که این قدر ساده از یاد میرود
تصمیم گرفتهام یک ماه، مرتب اینجا را آپدیت کنم. اگر بگویم هرروز، شاید شدنی نباشد، اما دلم میخواهد مرتب بنویسم. راستش باید جایی باشد که آدم بتواند حرفهای دلش را بزند، قبلتر توی توییتر میشد. الان ولی همهچیز فرق کرده. توییتر پر شده از کاربران فیک، و واقعیهای عصبی. فرقی نمیکند چند وقت بهش سر نزده باشی، یا هر روز توی اون شبکه اجتماعی کوفتی پلاس باشی. همیشه یک چیزی هست که آدمها سرش دعوا دارند. قبلترها هم پر از سوژه بود، ولی همه اینقدر عصبانی و در آستانهی انفجار نبودند. چیز عجیبی هم نیست. جامعه افسرده است، همه دلزده و خسته. حدود دو ماه پیش بود که فروشگاه اینترنتیمو راه انداختم، پر از شور و شوق و شعف. احساس شروع کردن یک کار جدید، احساس تکون خوردن، از جا پاشدن. اما امروز، بعد از سه هفته دوری از فعالیتهای مرتبط با کارم، نشستهام پشت میز و لپ تاپ جلویم باز است. نگاهم خیره مانده به کنجی و گاه گاهی سرکی توی گوشیام میکشم. هیجان اولیه رفته و ترس جایش را گرفته. ترس از شروع دوباره و ادامه دادن. تراپیستم معتقده کمالگراییه که نمیذاره شروع کنم. ترس از شکست. این جوری میتونم خودم رو توجیه
نظرات
ارسال یک نظر