رد شدن به محتوای اصلی

دستور پخت فالوده کرمونی

یعنی اینو بدون جانب داری میگم٫ ولی یه طعمی از بهشت داره فالوده کرمونی٫ درست کردنش هم جدی کاری نداره٫ الان با خوندن این دستور خودتون هم متوجه میشین
خوب٫ چیزایی که لازم داریم٫ یک لیوان نشاسته است٫ به علاوه ی هشت تا لیوان آب٫ یه آبکش ترجیحا فلزی٫ که سورلاخاش یه نموره درشت باشن٫ مقدار متنابعی یخ و آب.
قضیه از این قراره که یه لیوان نشاسته رو تو یه لیوان یا دوتا لیوان آب حل می کنیم٫ میریزیم تو یه قابلمه٫ بقیه ی آب مورد نیاز رو هم اضافه می کنیم٫ ۶ تا لیوان باقی مونده٫ حالا این مواد رو می گذاریم روی حرارت٫ و مرتب هم میزنیم تا نشاسته گلوله نشه. 
یه ده دقیقه٫ ربع ساعتی که گذشت و اون طعم خامی نشاسته گرفته شد٫ ماده ی اصلیمون آماده است. حالا باید یه سری کار باحال بکنیم
یه ظرف رو پر از آب صفر درجه می کنیم٫ یعنی باید تیکه های یخ توی ظرف باشن٫ ابکش رو می گذاریم روی ظرف و این مواد فالوده رو میریزیم توی آبکش٫ این نشاسته ها از سوراخای آبکش رد می شن و در جا توی آب سرد سفت میشن. 
برای اینکه دونه های فالوده مون گردالو تر بشن٫ یه کم آبکش رو بالاتر از ظرف زیریش میگیریم و فالوده مون خوشگل ترمیشه. بعد از اینکه همه ی مواد رو از آبکش رد کردیم٫ دون دونای فالوده رو از توی آبها آبکش می کنیم. فالوده مون آماده است
برای خوردنش٫ تو شیوه ی سنتی٫ یه کاسه ی همچین مشتی برمی داریم٫ بستگی داره چقدر حشر فالوده داشته باشین میریزین تو ظرف٫ یه کم گلاب اضافه می کنین٫ برای شیرین کردنش می تونین از شکر استفاده کنین٫ ولی اگه قبلش شیره درست کرده باشین خیلی عالی تر میشه ( شیره : شکر رو توی آب حل می کنن و یه کم حرارت می دن٫ همون سکنجبین بدون سرکه است) . بعد هم چند تا تیکه یخ درست حسابی بریزین تو کاسه٫ و مممممممممممممممم نوش جون
دلم خواست الان

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

کابوس نامه

چچیلا بارتولی گذاشتم، به نقطه های اوج صداش گوش میدم و یادم می آید اگر با این وضع سیگار بکشم رسیدن به این اوج صدا صد در صد رویای گمشده ای خواهد بود. سوای از اینکه چند روز است به شدت دلم شنیدن آواز کلاسیک می خواهد، پست آخر خرس مرا از افتادن در ورطه ی جوزدگی می ترساند. سعی می کنم جوگیر نباشم ولی انگار که نمی شود. وضعیت مسنجرم روی حالتی است که نشان می دهد چه موزیکی گوش می دهم و چچیلا بارتولی احساس عن خاص بودن را در من زنده نگه داشته است و علائم جوزدگی لحظه به لحظه بیشتر می شود. خوابهایی که گاه به گاه می بینم و اینجا آنها را می نویسم، دیشب عینیت پیدا کرده بودند. نه اینکه خوابم به واقعیت تبدیل شده باشد، ولی خودم را توی موقعیتی می دیدم که بارها تجربه اش کرده بودم. کابوسهایی که تمام نمی شوند. کابوس نامه، نمایشی از وحید رهبانی، که خوشحالم دعوت و سفارش دوست عزیزم را پذیرفتم و آن را دیدم. در واقع ندیدم که، شنیدم. در تمام طول تئاتر - چیزی حدود یک ساعت - با چشمهای بسته، من تماما گوش شدم. این گونه شروع می شد که از پله های تماشاخانه پایین می رفتی و کسی با صدای بلند به تو سلام می کرد. آقایی ...

پنجشنبه هیژده مهر.

یک چیزی توی سرم افتاده. حرف یکی دو ساعت نیست، یه چیزی بیشتر از اون. مثلا 24 ساعت اینا که چی‌ایم ما؟   از دیروز که برای اولین بار رفتم ورزشگاه آزادی، خیلی شیک و مجلسی و با بلیطی که (علی‌رغم هر کثافت‌کاری) خریده بودم انگار یه آدم دیگه شدم. خودم رفتم و یکی دیگه رو برگردوندم. این حس رو به صورت خیلی متفاوتی در تنها سفرم به اروپا تجربه کردم. دوروبرم رو نگاه کردم و آدمهای هم‌سن و سالی رو دیدم که در جای دیگری از جهان و با دغدغه‌های دیگری بزرگ شده‌اند و چقدر با ما متفاوتند.  و خوب منطقا حالم خیلی بد شد. لحظه لحظه‌ی بزرگ شدن خودم و هم‌سالانم -در مملکت ایده‌ئولوژیک مذهبی- رو در کنار سفیدهای چشم رنگیِ طبقه متوسط جامعه اروپایی مقایسه می‌کردم و از این حجم بگایی تحمیل شده بهمون پریشون بودم. رفتن به استادیوم برای دیدن فوتبال، همه‌ی آن احساسات را خیلی خیلی شدیدتر در من بیدار کرد. اگر بخواهم از اول تعریف کنم باید اینطور شروع کنم: سالها بود از محدوده‌ی ورزشگاه آزادی رد نشده بودم، از همان موقعی که ته اتوبان همت به سمت کرج باز شد. تا قبل از آن گه‌گداری از آنجا رد می‌شدم، تک تک فدراسیون‌ها...